سلام
تمام سعی من بر این است که وبلاگ حالت خیلی خصوصی و یا شعاری پیدا نکنه اگه جاهایی چنین شده یا
می شه به بزرگواری خود بر من ببخشایید
هر وقت که مشکلی برام پیش می آید سعی می کنم باهاش کنار بیام سعی می کنم قدرت تحملم رو بالاتر ببرم
هروقت مریض میشم یا شکستی می خورم یا ضربه ای به من وارد میشه هم سعی می کنم با اون منطقی کنار بیام
هم اینکه می دونم که به امید پیروزی و برخاستن و کامیابی باید به راه پر پیچ و خم زندگی ادامه بدهم و هم می دونم
باید واقعگرا بود و با دردهای زندگی چاره ای جز کنار اومدن نیست که غیر از این فقط زجربیشتری می کشیم و بس
همیشه با مشکلاتم حتی حادترین اونها به هر سختی هست مدارا می کنم اما و اما
سخت ترین ها برای من مشکلات و غم دیگران است دیگرانی که مخصوصا اگرجزو عزیزان و دوستان و آشنایان
باشند برخورد با چهره غمبار یا شنیدن صدای لرزان و چشمان اشکبارشان من رو از خود بیخود می کنه
واقعا می گم که دیگه تحمل دردهای دوستانم رو ندارم دیگه در برخورد با سختی های دیگران که بسیاری
اوقات کاری هم جز دلداری از من بر نمی آید کم آوردم
دیگه وقتی می شنوم عزیزی سرطان گرفته یا فامیلی سکته مغزی کرده یا دوستی به هزار و یک علت
در آغاز زندگی مشترکش دنبال راههای طلاق هست و یا آشنایی با مخفی کاری جاهلانه خانواده همسرش
مدت کوتاهی از ازدواجش گذشته با یک همسر ی که سخت به بیماری قلبی دچار است روبرو شده
یا وقتی دوستی تلفنی از اینکه باید ماهی دویست هزارتومان قسط بده و با همسر و دو فرزند بدون کار مانده
برام تعریف می کنه وقتی عزیزی که جفاهای سختی بر او رفته و روزگار بدجوری باهاش رفتار کرده و از
خودی و غیر خودی ضربه خورده و می خوره و این گره های زندگیش انگاری که خیال باز شدن نداره از غمهای
بی پایانش برام میگه و من از بس ناتوانم فقط حرفهای تکراری تحویلش می دهم که درست می شه و....
دیگه نمی دونم چه باید بکنم چگونه کناربیام با این همه ملال و سختی و خرد شدن عزیزانم و دوستانم و ...
باور کنید اما که وقتی با بمباران کلامی و رفتاری غم و درد دیگران روبرو می شم یادم می ره که
چه ضربات کوچک و بزرگی رو از این روزگار تحمل کردم و چه جفاهایی دیدم از آنان که انتظار نداشتم !!!!
من چه کنم با غمها و گریه های عزیزان وقتی ناتوانم واقعا چه باید بکنم ؟